سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
   
بازشناسی سلوک فردی و اجتماعی رهبر معظم انقلاب (قسمت ششم)

در مورد ساده‌زیستی مقام معظم رهبری، هفت هشت ماه پیش داستانی پیش آمد که گفتنی است. نوه ما که نوه ایشان هم هست، بچه نوپایی است و مثل همه بچه‌های نوپا، شیطان و فعال است و به همه جا سرک می‌کشد. می‌رود به آشپزخانه و در قفسه‌ها را باز می‌کند و هرچه ظرف دم دستش می‌آید، می‌آورد و وسط آشپزخانه و اتاق ردیف می‌کند! کار به جایی رسیده که در منزل ما در قفسه‌ها را با نخی می‌بندند که او نتواند باز کند. خلاصه از بس شیطان و شلوغ است، همه را کلافه می‌کند. یک بار به مادرش گفتم:‌ «بابا! خانه آقا که می‌روید، در آنجا هم این بچه این قدر اذیت و شلوغ می‌کند؟» ‌خندید و گفت: «شما فکر می‌کنید آنجا هم مثل اینجا این قدر وسایل و ظرف و ظروف هست؟ در اتاق آقا یک میز هست و شش تا صندلی پلاستیکی و یک تلفن که به دیوار وصل است. اصلاً خبری نیست که فکر کنید در آنجا چیزی گیر این بچه بیاید که بتواند آنها را ردیف کند!»

من به اتاقی که ایشان می‌گوید، نرفته‌ام، ولی می‌دانم که زندگی رهبری همین است. ایشان الان هم مثل ?? سال پیش زندگی می‌کنند. درکتابخانه ایشان فرشی پهن است که آنقدر پا خورده که حسابی نخ‌نما شده است و اگر آن را بخواهند بفروشند، بعید است کسی بخرد، مگر اینکه روزی بخواهند آن را به عنوان سند افتخار یک ملت قاب کنند و در موزه بگذارند و بگویند بعد از ???? سال که سلاطین بر این کشور حکومت‌ کرده و زندگی‌های اشرافی را بر این ملت تحمیل کرده‌اند و بعد از آنکه پهلوی‌ها اصرار داشتند در هر منطقه‌ای از ایران یک کاخ برای خودشان و یک کاخ برای بچه‌هایشان بسازند و در لندن برای ولیعهد، کاخ و مزرعه بخرند، حالا این ملت، رهبری دارد که هنوز فرش عروسی‌اش در کتابخانه‌اش پهن است و چنین وضعیتی دارد، در حالی که ما می‌دانیم بسیاری از هنرمندان قالیباف به ایشان فرش اهدا می‌کنند و بسیاری از رؤسای کشورهای دیگر که در دوران ریاست جمهوری به دیدن ایشان می‌آمدند، برای ایشان بهترین ظرف‌های کشور خودشان را می‌آوردند و هر چیزی را که در زندگی کسی لازم باشد، از بهترین نوع آن به ایشان هدیه می‌کنند، اما ایشان از زمان ریاست جمهوری تاکنون، همه چیز‌هایی را که به اعتبار ریاست جمهوری و سپس رهبری به ایشان هدیه شده است، به ملت برگردانده‌اند که در موزه‌های بزرگ یا در موزه آستان قدس نگهداری می‌شود و هیچیک وارد زندگی ایشان نشده است.

مسأله آقازاده‌ها، به ویژه در سال‌های اخیر به موضوعی قابل توجه و بحث تبدیل شده است. بسیاری معتقدند پدیده آقازاده‌ها معلول بی‌توجهی پدران آنها بوده و اساساً رسیدن به این حد از آقازادگی، بدون پشتیبانی پدران آنها ممکن نبوده است. با توجه به آنچه شما از رابطه رهبری و فرزندانشان می‌دانید، این انگاره را چگونه می‌توان تحلیل کرد؟

در انحرافاتی که فرزندان پیدا می‌کنند،‌ غالباً پدر و مادرها مقصرند، شک نیست. من نمی‌خواهم بگویم همه بار تقصیر به گردن پدر و مادرهاست، ولی اگر پدر و مادری فرزندش را چه از نظر نوع زندگی،‌ چه برخوردهای سیاسی و مسائل اجتماعی مقصر می‌داند، حداقل انتظاری که جامعه از او دارد این است که اگر در مقامی رسمی است، اشتباه فرزندش را اعلام کند، کما اینکه دیده‌ایم بعضی از آقایان اعلام می‌کنند این حرف‌‌هایی که بچه من می‌زند به من ربطی ندارد و من حسابم جداست. اگر این اتفاق نیفتد، معلوم است که پدر و مادرها مقصرند و این نوع زندگی را می‌پسندند که اجازه چنین کار‌هایی را به فرزندانشان می‌دهند. مردم هم متوجه این ظرائف هستند، اگر بی. بی. سی، صدای امریکا، سایت‌ها و همه رسانه‌های دنیا، هزار بار دیگر هم در باره فرزندان رهبری حرف بزنند، وقتی که مردم می‌بینند هیچ جا اثری از اینها نیست، طبیعتاً به دروغ بودن آن خبرها پی می‌برند.

خصوصیاتی که به آنها اشاره کردم منحصر به آقا مجتبی نیست. سایر فرزندان رهبری و دامادهای ایشان هم همین ‌طور زندگی می‌کنند. مردم چون این واقعیت‌ها را می‌دانند، این شایعات مثل حباب و کف روی آب است. این حباب‌ها به یکباره به وجود می‌آید و بعد چون توخالی است می‌ترکد و فراموش می‌شود. به همین دلیل است که یک کارمند عادی، یک پاسدار، یک سرباز، یک افسر، یک معلم، یک مأمور سیاسی وزارت خارجه در خارج کشور، برای کشور خودش با عشق کار می‌کند و پیش خودش فکر می‌کند اگر یک گوشه زندگی من لنگ است، این طور نیست که رهبر من از مالیات این کشور یا از دسترنج من و امثال من زندگی اشرافی داشته باشد. این نکته بسیار مهم است.

امام(ره) هم همین‌طور زندگی می‌کردند. یک کسی نقل می‌کرد یک وقتی کسی خواسته بود بگوید امام (ره) تجملی زندگی می‌کنند و گفته بود ایشان در منزلشان پودر لباسشویی دارند! امام گفته بودند: «الحمدلله! از چیزی ایراد گرفتند که نشان می‌دهد ما به نظافت اهمیت می‌دهیم»!

پیشرفت این مملکت و دوام ثبات این نظام با وجود این همه فشار، نشان می‌دهد تک تک مردم و آنهایی که انصاف دارند، به مملکت خودشان عشق می‌ورزند و به آینده این کشور امیدوارند، چون می‌بینند به آنها دروغ گفته نمی‌شود، این همه خانواده ثروتمند در این کشور هستند، یکی هم می‌تواند خانواده رهبری باشد. اما این یکی با بقیه فرق دارد. این یکی برای دیگران الگو است. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم: مردم آنقدر که به حاکمانشان شبیه هستند، به پدرانشان نیستند. » وقتی که جوان‌ها بدانند رهبری برای فرزندانش مجلس عروسی پر زرق و برق و پر خرج برگزار نمی‌کند و مهریه و زندگی را ساده می‌گیرند، آنها هم این را سرمشق قرار می‌دهند و زندگی‌ها آسان و همت‌ها بلند می‌شود.

مقداری هم در باره خاطرات سیاسی مشترک شما با رهبری صحبت کنیم. در دوران ریاست شما بر مجلس، مسائلی پیش آمد که یک سوی آن شما و سوی دیگر ایشان بودند و قاعدتاً در باره آنها ناگفته‌های جالبی دارید. در انتخابات ریاست جمهوری سال ??‌، هنگامی که شورای نگهبان صلاحیت دکتر معین و چند نفر دیگر را رد کرد، شما به عنوان رئیس مجلس نامه‌ای به رهبری نوشتید و از ایشان درخواست کردید تا صلاحیت عده بیشتری تأیید شود. ایشان هم به شورای نگهبان دستور دادند که صلاحیت آقای معین و آقای مهرعلیزاده تأیید شود. این ریسک بزرگی بود و شاید عده‌ای هم ترسیدند، چون این احتمال می‌رفت که ناراضیان خاموش پشت سر آقای معین قرار بگیرند، اما این حرکت نتیجه بسیار خوبی داد و اپوزیسیون عملاً وزن‌کشی شد. آیا این فکر که منشأ حماسه بزرگی شد از خودتان بود یا با کسی مشورت کردید؟ آیا مقام معظم رهبری در این زمینه نظر خاصی داشتند؟

سؤال بسیار مهمی است. بنده تا به حال درباره این موضوع صحبتی نکرده‌ام. به ذهنم رسیده بود که یک وقتی خاطرات سه دوره مجلس را بیان کنم و از جمله به این موضوع اشاره کنم. در دوره مجلس هفتم بنده معمولاً ماهی یک بار خدمت مقام معظم رهبری می‌رسیدم و در باب مسائل مجلس و مسائل کشور نظر ایشان را جویا می‌شدم. مشورت می‌کردیم و ایشان راهنمایی می‌کردند. این ملاقات‌ها معمولاً روزهای دوشنبه انجام می‌شد، چون آقا در روزهای دیگر کارهای ثابتی دارند. روز یک‌شنبه قبل از آن، در منزل بودم و دیدم ساعت ? بعد از ظهر اسامی کاندیداهای ریاست جمهوری از سوی شورای نگهبان اعلام شد که در آن آقای دکتر معین صلاحیتشان رد شده بود. با توجه به شناختی که از جریان دوم خرداد و اوضاع کشور و جریانات مختلف داخلی و خارجی داشتم، این رد صلاحیت را به مصلحت ندانستم. البته بنده وارد مبانی تصمیم‌گیری شورای نگهبان ‌نشدم، بلکه به نتایج آن فکر می‌کردم نه به دلایل آن.

فردا صبح به مجلس رفتم و قبل از ساعت ?? که عازم دفتر رهبری شوم، به ذهنم سپردم که راجع به این موضوع با آقا صحبت کنم. در این فاصله هم با هیچ کس از مقامات سیاسی کشور مشورت نکردم، چون بنده اصولاً طبع باندبازی، حزبی و محفلی ندارم. به ذهنم رسید که این موضوع را خدمت آقا مطرح کنم. آقای حجازی هم تشریف داشتند و صحبت‌ها را یادداشت می‌کردند. من خدمت آقا عرض کردم: «این اعلام نظر شورای نگهبان می‌تواند منشأ مشکلاتی شود. به احتمال زیاد افرادی که پشت سرآقای معین هستند، این رد صلاحیت را پیش‌بینی کرده و اعتراضاتی را در محیط‌های دانشجویی و دانشگاه‌ها و سایت‌ها و رسانه‌ها و خارج از کشور تدارک دیده‌اند و فضای آرام و منطقی انتخابات را به هم خواهند زد». من حدس می‌زدم رد صلاحیت آقای معین در داخل کشور چنین پیامد‌هایی داشته باشد و انتخابات را تا حدی به ناآرامی بکشاند. قرینه‌هایی هم برای تأیید این فرض وجود داشت. از طرفی می‌دانستم که خارجی‌ها، خصوصاً امریکایی‌ها تعمد دارند این گونه وانمود کنند که در ایران آزادی و دموکراسی نیست و حکومت ایران کسانی را که نمی‌خواهد انتخاب شوند، قبلاً به دست شورای نگهبان حذف و سپس انتخابات را برگزار می‌کند. بعد هم این را علم می‌کردند و تبلیغات گسترده‌ای را شروع و تا انتخابات بعدی این را چماق می‌کردند و بر سر نظام ما می‌کوبیدند. به‌طور مختصر این دو مطلب را خدمت آقا گفتم. ایشان گفتند: «این چیز‌هایی که می‌گویید جای بررسی دارد». فکر نوشتن نامه همان جا به ذهنم رسید و گفتم: «من نامه‌ای خطاب به شما می‌نویسم و در آن از شما استدعا می‌کنم از شورای نگهبان بخواهید که در این موضوع تجدیدنظر کنند. » گفتند: «حالا ببینم چه می‌شود». نفرمودند که این کار را بکن، ولی مخالفت هم نکردند.

وقت نماز شد و خداحافظی کردیم و من بلند شدم که بروم. خلوت بود و کسی آنجا نبود. بیرون دفتر، آقا مجتبی را دیدم. پرسیدند: «کجا می‌روید؟» گفتم: «به دفترم می‌روم. » گفتند: «برای ناهار پیش ما بمانید. » من با ایشان هم راجع به موضوع صحبت زیادی نکردم. ناهار را که خوردیم، حدود ساعت ? بود. پرسیدم: «آقا مجتبی! در اینجا کاغذ پیدا می‌شود؟» کاغذی را پیدا کرد که آرم هم نداشت و فقط باسمه‌تعالی بالای آن بود. گفتم: «چیزی می‌نویسم و می‌گذارم اینجا باشد.» و نامه‌ای را بدون پیش‌نویس و در چند سطر نوشتم و در آن ذکر کردم در صورت صلاحدید به شورای نگهبان توصیه فرمایید که با توسیع دایره نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری موافقت شود. به آقای حجازی زنگ زدم و گفتم: «موضوع را خدمت آقا مطرح کردم و نامه‌ای را هم نوشتم و همین الان می‌فرستم دفتر شما. یا آقا این کار را مصلحت می‌دانند و می‌پذیرند که هوالمطلوب یا مصلحت نمی‌دانند. اما حسن کار این است که اگر آقا مصلحت بدانند، دیگر ضرورتی نیست که مرا پیدا کنید و بگویید نامه را بفرست. من چند سطر نوشته و اینجا گذاشته‌ام. » گفتند: «باشد. » نامه را گذاشتم و به دفترم رفتم.

ادامه دارد....




:: برچسب‌ها:
ن : مهدوی
ت : پنج شنبه 89/6/4
 
 
 
محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.