سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
   
بازشناسی سلوک فردی و اجتماعی رهبر معظم انقلاب (قسمت نهم)

مخصوصاً یادم هست که یک روز جلسه رؤسای فرهنگستان‌ها بود. آقای موسوی رئیس فرهنگستان هنر غایب بود، آقای دکتر فاضل رئیس فرهنگستان علوم پزشکی و آقای دکتر داوری رئیس فرهنگستان علوم بودند. رؤسای فرهنگستان‌ها معمولاً هر سه چهار ماه یک بار جلسه دارند. این جلسه در فروردین ???? یعنی دو ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری برگزار شده بود.

آقای موسوی اعلام کاندیداتوری کرده بود؟

بله، آقای موسوی گرفتار کارهای انتخاباتی بود و اتفاقا آن روز نیامده بود. دوستان گفتند: «حالا که آقای موسوی اعلام کاندیداتوری کرده، فرهنگستان‌ها باید چه کار کنند؟» و صحبت کشیده شد به اینکه از من پرسیدند: «نظر تو چیست؟» گفتم: «شما رابطه من و آقای احمدی‌نژاد را می‌دانید و آگاهید که از ایشان گله‌مندم و گله‌مندی بنده هم جدی است».

در نوع حمایت کوتاه و مختصرتان از آقای احمدی‌نژاد هم گلایه شما آشکار بود، یعنی اشاره کردید به اینکه من از تکرار قضایای دوم خرداد بیم دارم.

من تعابیر حاکی از گلایه را به کار نمی‌برم و نگاه من کاملا روشن بود و هست. در تلویزیون هم گفتم که اختلافات من و آقای احمدی‌نژاد یک کتاب مستقل است و نمی‌خواهم وارد آن داستان بشوم، ولی یک مرد سیاسی که می‌خواهد آینده‌های دور را ببیند، مسائل موردی و جزئی را که به خودش مربوط می‌شود، اصل‌ قرار نمی‌دهد. ما حق نداریم این مسائل را اصل قرار بدهیم و به آینده نظام و کشور لطمه بزنیم. این درسی است که بزرگان ما به ما داده‌اند، تاریخ به ما داده، عقل هم این را به ما می‌گوید. اگر من در مسأله‌ای از آقای احمدی‌نژاد گله داشتم و دلخور بودم، آیا باید مسأله را شخصی می‌کردم و سر این دلخوری ایستادگی و انتقام‌جویی می‌کردم‌، به قول معروف ولو بلغ مابلغ؟ یا به قول آن ضرب‌المثل، «برای یک دستمال که قیصریه را آتش نمی‌زنند. » نباید این کار را کرد. این امری بدیهی است و هر کسی که یک جو خرد داشته باشد، می‌فهمد که نباید این‌طور رفتار کند.

بنده به آن دوستان فرهنگستانی خودم گفتم: «شما می‌دانید این حرف‌‌هایی که من می‌زنم از باب شیفتگی نسبت به آقای احمدی‌نژاد نیست، ولی به شما می‌گویم که این دولت برای این مملکت و این مردم کار کرده و مطمئن باشید آقای احمدی‌نژاد رأی می‌آورد. » بعد یکی دو تا مورد را به عنوان شاهد مثال گفتم. از جمله گفتم: «پسر من هم نسبت به آقای احمدی‌نژاد مثل من فکر می‌کند، ولی گاهی به دلایلی و روی انگیزه‌های شخصی و اعتقادی خودش برای کار و به صورت ناشناس به روستاهای دورافتاده می‌رود. تابستان پارسال، پسر من دو سه هفته در دهی در ارتفاعات بازفت چهارمحال و بختیاری که هشت ساعت با ماشین از شهرکرد فاصله دارد و در دل کوه است، با عده‌ای از دانش‌آموزان کار جهادی می‌کرد. هیچ کس هم او را نمی‌شناخت و نام واقعی‌اش را نمی‌دانست. او در آنجا عملگی می‌کرد! بعد که آمد برای من صحبت کرد. پرسیدم: اوضاع مردم چگونه بود؟‌ چه دیدی؟ چه شنیدی؟ گفت: بابا! این قدر می‌دانم که در آن منطقه هر قدر که کار شده، مربوط به دولت احمدی‌نژاد است. مدرسه اگر بود، غسالخانه اگر بود، درمانگاه اگر بود، روستایی‌ها می‌گفتند در همین یکی دو سال اخیر ساخته شده، پشت سر هم می‌دیدم که کامیون‌ها می‌آمدند و برمی‌گشتند و بار می‌آوردند و کار می‌کردند».

این واقعیت‌ها مربوط به یک جا هم نبود. در کل کشور کم و بیش این طور بود. در سیستان و بلوچستان هم همین‌ طور بود. استانداران و وزرا را هم که می‌دیدم، مشاهده می‌کردم که همه دارند کار می‌کنند. آقا هم این را می‌دانستند، منتها خیلی بهتر از ما، چون اطلاعات ما در حد امکانات ما هست، درحالی که برای آقا از همه جای کشور خبر می‌رسد. من به دوستان گفتم: «مطمئن باشید آقای احمدی‌نژاد رأی می‌آورد. » آنها به شوخی می‌گفتند: «تو که از پشت پرده خبر داری، بگو ببینیم قرار است چه کسی رئیس جمهور شود؟‌» سر به سر من می‌گذاشتند. گفتم: «رفتار ملت ایران قابل پیش‌بینی نیست. من هم نمی‌توانم با قاطعیت ریاضی این حرف را بزنم، ‌ولی اگر قبول دارید که من مختصری شم سیاسی و اجتماعی دارم، به شما می‌گویم این‌طور خواهد شد. » این گذشت تا تنور انتخابات گرم شد و شعله‌ها بالا گرفت و تبلیغات و مناظره‌ها و همه آن چیز‌هایی که همه شاهد بودیم، اعم از تلخ و شیرین اتفاق افتاد که البته من حیث‌المجموع شیرین بود، چون یک مردم‌سالاری تمام عیار به نمایش گذاشته شد، ‌ولو اینکه اشکالاتی هم در آن بود.

بعد از مناظره بحث‌انگیز آقای احمدی‌نژاد و آقای موسوی بنده بسیار حساس بودم ببینم رهبری در روز ?? خرداد چه موضعی می‌گیرند. آقا بعد از این مناظره، با یک روز فاصله صحبت کردند. مناظره روز چهار‌شنبه صورت گرفت و آقا در روز پنج‌شنبه صحبت کردند. ما در آن یک روز فاصله با دوستان جلسه داشتیم و بحث می‌کردیم که آیا احمدی‌نژاد خوب حرف زد، بد حرف زد و این حرف‌‌هایی که درباره آقای‌هاشمی زد،‌ چه عواقبی خواهد داشت.

در مرقد امام (ره) که همه کاندیداها حضور داشتند، آقا یکی دو جمله گفتند و به صورت مختصر و تلویحی بعضی از حرف‌های افراطی و بی‌انصافی‌ها را در مناظره‌ها تقبیح کردند، اما ?? درصد از صحبت‌های ایشان در باره مسائل اساسی انقلاب، از جمله قضیه فلسطین، لبنان، موضع گیری‌های امام(ره) در برابر اسرائیل و امریکا بود. من متوجه شدم که نگرانی رهبری چیست. کاملاً محسوس بود که ایشان دارند معیارهای مورد نظر خود را با مردم در میان می‌گذارند. من هم اینها را قبول داشتم، چون اینها مطالب جدیدی نبودند و رهبری هم تازه آن روز این حرف‌ها را مطرح نکرده بودند. اینها روایت دیدگاه‌های روشن امام (ره) بود و تبعیت از امام و رهبری به همین معناست و انسان باید در این مسیر حرکت کند. من تشخیص دادم که رهبری درست می‌گویند و نگرانی رهبری را کاملاً درک کردم. روز جمعه ?? خرداد، بعد از نماز جمعه یکی از خبرنگاران آمد و پرسید: «نظر شما درباره کاندیداها چیست؟»‌من یک عبارت کوتاه، اما بسیار حساب شده را گفتم: «من چون نگران تکرار وقایع بعد از دوم خرداد ?? در کشور هستم، به آقای احمدی‌نژاد رأی می‌دهم. » و این چیزی بود که کمتر کسی انتظارش را داشت. حتی دوستان و نزدیکان من که می‌دانستند در انتقال مجلس هفتم به مجلس هشتم از سوی دولت نسبت به من چه گذشته و کسانی که از پشت صحنه خبر داشتند، لابد انتظار داشتند که من در این انتخابات پرچمی را در دست بگیرم و به عنوان مخالفت با آقای احمدی‌نژاد، واکنش‌های منفی نشان بدهم، برخلاف انتظارشان دیدند که من گفتم به آقای احمدی‌نژاد رأی می‌دهم و علت آن را هم ذکر کردم.

شاید آن روز خیلی‌ها نمی‌فهمیدند که این موضعگیری یعنی چه، ولی کافی بود دو سه هفته بگذرد تا ببینند همان ?? تیر ??، بعد از ?? خرداد منتها به نحو بدتری تکرار شد، یعنی مثلاً در روز قدس عده‌ای آمدند و در میدان ? تیر شعار دادند نه غزه و نه لبنان، جانم فدای ایران! عده‌ای از آنها در ماه رمضان بطری آب به دست و سیگار بر لب داشتند. آن روز همه فهمیدند که من چرا آن موضعگیری را کردم و رهبری چرا در تاریخ ?? خرداد در مرقد امام(ره) آن صحبت‌ها را کردند. معلوم شد رهبری از مجموع مناظره‌ها و موضعگیری‌های کاندیداهای ریاست جمهوری چه چیزی را استنباط کرده بودند. این نکته مهمی است. ایشان مسائل را اصلی و فرعی کردند و در عین حال که به روش آقای احمدی‌نژاد انتقاد داشتند، این را اصل قرار ندادند،‌ بلکه چیزی را اصل قرار دادند که در صحنه جهانی و از لحاظ اصل انقلاب مهم بود.

بعد از ?? خرداد کار بالا گرفت و ماجرای فتنه‌ها و مانورهای خیابانی اتفاق افتاد. البته من قبل از انتخابات به بعضی از دوستان گفته بودم که حوادثی را پیش‌بینی می‌کنم. پیش‌بینی می‌کردم که این داستان بعد از انتخابات تمام نشود و این اسب‌‌هایی که در هر دو طرف تازیانه خورده بودند، مهارشان به این آسانی‌ها کشیده ‌نشود. مسلماً آن شور و حرارتی که ایجاد شده بود، ناگهان فروکش نمی‌کرد. بنده احساس خطر می‌کردم. روز سه‌شنبه ??/?/?? در کمیسیون فرهنگی مجلس چند جمله‌ای برای اعضا گفتم و ذکر کردم که اگر کسی واقعا معتقد است که تقلب شده، باید از راهش وارد شود و این کارها صحیح نیست. اخبار مربوط به خسارت‌ها و شعارها را می‌شنیدم و می‌دیدم و از همین روی به این شکل موضعگیری کردم.

یکی از نماینده‌ها که دیده بود من به این شکل صحبت می‌کنم، ظاهراً با دوستانی که در میدان ولی‌عصر سخنرانی را اداره می‌کردند، مرتبط بود و مطلع شده بود که آقای صدیقی صحبت می‌کنند و گفته شده بود غیر از صحبت‌ ایشان، لازم است که فرد دیگری هم صحبت کند. همان روز عصر پیشنهاد کرده بودند که به فلانی بگویید بیاید صحبت کند. کمیسیون که تمام شد، ساعت ? و نیم بعدازظهر بود که به دفترم برگشتم. آن روز نرسیده بودم قبل از کمیسیون نمازم را بخوانم. وضو گرفتم تا نماز بخوانم که گفتند آقای آب‌خضر تلفن زده که بیایید در میدان ولی‌عصر سخنرانی کنید. در آن طوفان احساسات و آتشفشان پرحرارت حوادث، تأملی کردم و بالاخره به این جمع‌بندی رسیدم که باید بروم صحبت کنم. ظاهراً به چهار پنج نفری زنگ زده بودند که برای سخنرانی بروند. آنها در ابتدای امر پذیرفته و بعد خودداری کرده بودند، چون شرایط بسیار بحرانی بود.

حتی بچه‌های محافظ ما مصلحت نمی‌دانستند که در آن شلوغی بروم و صحبت کنم و می‌گفتند خطراتی متوجه من خواهد شد. گفتم خطرات به خودم مربوط است و شما کار خودتان را بکنید. رفتم و چون جمعیت زیاد بود، پیاده از کوچه پس‌کوچه‌ها خودم را به میدان ولی‌عصر رساندم و صحبت کردم. صحبت‌های من هم خیلی روشن بود. به همه رأی‌دهندگان احترام گذاشتم و گفتم راه حل اختلاف این نیست و البته تقلبی هم نشده. در آنجا استدلال کردم که طبق نظرسنجی‌ها رأی آقای موسوی در تهران بیشتر بود و همین‌طور هم شد. اگر قرار بود کسی تقلب کند در تهران می‌کرد که دم دست است و امکانات هم بیشتر است. گفتم ایران فقط تهران نیست. جمعیت هم این را گرفته بودند و تا مدتی شعار می‌دادند: «ایران فقط تهران نیست» سخنرانی تمام شد و به خانه برگشتم. فردا عصر صدا و سیما زنگ زد که شما بیایید و در گفت‌وگوی ویژه شبکه ? صحبت کنید. بعضی از نزدیکان من گفتند کسی در این شرایط حرف نمی‌زند، تو که از آقای احمدی‌نژاد گله‌مند هستی می‌خواهی اولین نفر باشی و بروی حرف بزنی؟ ولی من به دلیل اصولی که به آن معتقدم، اصلا این مسائل را دخالت نمی‌دادم.

رفتم و یک صحبت یک ساعته و نیمه داشتم و حس می‌کردم که رضای خدا در این است. بعد از آن مصاحبه، آثار وسیع آن را در همه شهرهای ایران دیدم و هرجا رفتم، دیدم انگار مطلب برای بسیاری از مردم باز شده است. دو روز بعد که آقا آمدند و در نماز جمعه صحبت کردند، کاملاً مطلب روشن شد. من بعد از آن نماز جمعه که در میان مردم به منزل بر‌گشتم، اثر آن مصاحبه را در مردم می‌دیدم. هنوز هم وقتی به جا‌هایی سفر می‌کنم، مردم از آن مصاحبه یاد می‌کنند. حوادثی هم که در این دوران بعد از انتخابات روی داده، همه مؤید همان معناست. من می‌خواهم به جوانان و اهل سیاست بگویم درک و دریافت نظر رهبری چندان دشوار نیست. لازم نیست که آدم هر روز صبح برود و در خانه رهبری را بزند و بپرسد آقا!‌ نظر شما در باره این مسأله چیست؟ کافی است انسان به سخنرانی‌های رهبری و مواضع ایشان دقت کند. من وقتی دیدم رهبری در همان روز سه‌شنبه افراد ستادها را دعوت کرده و دوستانه و خصوصی پرسیدند حرف و برنامه چیست و چه می‌گویید؟ متوجه شدم که موضع و روش رهبری چیست.

این روزها سخن از بازنشستگی برخی از مسئولان است. آیا قصد دارید مناصب سیاسی را رها کنید و به کار فرهنگی بپردازید؟

من الان هم کار فرهنگی زیاد می‌کنم. یکی از برکات سبک‌دوشی ما از کار مجلس این بود که ترجمه قرآن که از سال ?? شروع شده بود، رو به اتمام است و ان‌شاءالله امسال منتشر خواهد شد، ولی بنده معنی بازنشستگی از انقلاب را نمی‌فهمم!

منظور فاصله گرفتن از مناصب سیاسی است.

اگر بازنشستگی به معنای فاصله گرفتن از مناصب است، من هیچ وقت به منصب نچسبیده بودم و از روز اول به این معنی بازنشسته بودم، ولی اگر به معنای این باشد که انسان در انقلاب، وظیفه‌ای را تشخیص بدهد و خدای ناکرده از زیر بار انجام آن شانه خالی کند، خدا آن روز را نیاورد که ما بخواهیم به این معنا بازنشسته شویم. وقتی علمای پیری را می‌بینم که ??‌، ?? سال از ما مسن‌ترند و هنوز دارند کار می‌کنند و امام و بزرگان را می‌بینیم، چه جای کنار کشیدن است؟ منتها علاقه اصلی بنده به کارهای فرهنگی است و من از خدا می‌خواهم روزی تکلیفی نداشته باشم که وقتم را در مجلس یا جاهای دیگری مثل مجلس صرف کنم و بتوانم در رشته‌‌هایی که به آنها علاقه دارم، بنشینم فکر کنم و بنویسم و کارکنم، ولی معتقدم همه اینها موقعی ارزش دارند که این نظام پابرجا بماند. اگر این نظام پابرجا بماند، هزاران امثال بنده و بهتر از بنده به وجود می‌آیند و الان هم هستند که می‌توانند کار کنند. اگر خدای ناکرده نظام لطمه ببیند، هزاران نابغه‌تر از بنده هم حرفشان به جایی نمی‌رسد و وجودشان اثری نخواهد داشت. نظام مثل یک خیمه است. این خیمه باید برپا باشد تا افراد بتوانند زیر آن بنشینند و کار کنند و تصمیم بگیرند. اصل، نظام است، بنابراین اگر در جایی امر دایر شود بر انتخاب بین یک کار علمی و کاری که به اصل نظام مربوط می‌شود، بنده دومی را مقدم می‌دارم.




:: برچسب‌ها:
ن : مهدوی
ت : پنج شنبه 89/6/4
 
 
 
محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.